۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۵
هنگامه
روحی که باید خفته در آغوش تن باشم
با هرچه هستم، لیک تنها یک بدن باشم
وقتش رسیده در هوای سرد دنیایم
در انتظار و بی قرار عطر زن باشم
سرباز، سربشکسته، بی سامان و سرتر من
باید به فکر بازگشتن بر وطن باشم
آهو کمندم را ببندم تا که هر لحظه
در تیر صیّادی ِ آن ابرو کمن باشم
دور از خیالم نیست او سرسبز و من سنگی
مانند قبری در کنار این چمن باشم
یک تو برایم بست تا عمری برایت هست
ما بین آغوش تو بی صبرانه من باشم
۹۲/۱۱/۰۹